سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

خس خس سينه

علي كوچولو چند وقتيه،خس خس سينه داره،امروز ساعت 6 قراره ببرمش پيش فوق تخصص اطفال ريه ،خدا كنه چيزيش نباشه،پيش چند تا متخصص اطفال برديم ولي براي محكم كاري قراره ببرم پيش فوق تخصص. عزيزم نفسش به سختي بالا مياد. تو اين روزاي عزيز براش دعا كنيد چيزي نباشه ...
24 مرداد 1390

اولين نمايشگاه قرآن علي

ديروز جمعه بود كه با گل پسر و بابايي رفتيم نمايشگاه قرآن،شما تو كالسكه بودي تا هم خودت راحت باشي هم بابايي.وسطاشم خوابيدي. آخراشم من و تو خسته شديم رفتيم نشستيم و باباحامد رفت خريد.بابات عاشق خريدن كتابا بود ،راستي يه كتابم برا شما خريديم و اولشم مينويسم اولين نمايشگاهي كه رفتي.ايشالله وقتي بزرگ شدي خودت با نينيت بري نمايشگاه.  فداي خودتو ني نيت بشم.فداي خانمت هم ميشم. امروز صبح به زور از خواب بيدارت كردم،يه نصف موز بهت دادم،عزيزم عاشق موزي ولي مترسم زياديش برات خوب نباشه. الانم سر كارم دلم برات تنگيده. دوست دارم مهربون خوشرو ...
23 مرداد 1390

جملات زيبا

يكسري از جملات قشنگ نرگس برا ايميلم فرستاده، خوشم اومد مي ذارم اينجا با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه . آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر ب...
23 مرداد 1390

اولين سهم علي

پنج شنبه جايي افطار بوديم ،بماند كه از بس دور بود و همچنين آسنا نبودن مل به مسير باعث شد 2 ساعت تو راه باشيم و واقعاً خسته كننده بود و لي به هر حال بعد از كلي گم شدن و برگشتن به جاي اول بالاخره رسيديم به مكان،جاي قشنگي بود . خلاصه موقع پذيرايي اون آقاهه كه پذيرايي مي كرديه دلستر هم گذاشت جلوي علي و گفت«اينم مال پسرتون . واي نمي دونين چه لحظه قشنگي بود حس ايمكه علي هم بزرگ شد و بقيه هم متوجه مر شدن اون شدن. قربونش برم كل وسايل جلوشو بهم ريخت.يه نون برداشتم كه نون پنير گردو بخورم. ديدم رو هوا زدش بچم پرفشناله،در آني هر چي كه بخوادو مقاپه،فداي فرزيش برم، عسل مامان ديوونتم. ...
22 مرداد 1390

اولين سحري

از اول ماه مبارك از ترس اينكه مبادا علي بيدار شه سحرا پا نمي شديم و بي سحري روزه مي گرفتيم ،البته دو روز بيدار شديم اونم در تاريكي و فقط با چراغ يخچال. ولي امروز يعني سحر روز هشتم بيدار باش داديم،همه چراغارو روشن كرديم،تلويزيونم روشن كرديم و صداي دلنشين دعاي سحر علي رو بيدار كرد و عزيز دل ما سحر با ما بيدار بود،اولين سحري پسر ما هم رقم خورد. اولا سعي ميكردم علي سحرا بيدار نشه چون ممكنه بد خواب شه اما از امروز تصميم گرفتم همه سحرا بيدار شيم و اگه علي هم بيدار شه چه بهتره چون يه حس و حال معنوب قشنگي وجود داره كه تو هيچ زمان و هيچ مكاني وجود نداره. انشالله پسر ما هم بزرگتر ميشه و قادر به گرفتن روزه.  عزيز دلم ممكنه يه موقع اين مطالبو...
18 مرداد 1390

دس دسي

ديروز علي داشت با خودش بازي ميكرد كه يه دفعه شروع كرد به دست زدن،خودشم از دست زدنش ذوق مي كرد.منم براش شعر دس دسي ميخوندم اونم با ذوق دست ميزد.فداش بشم جيمل مامان ديشب برنج و جوجه خورد. عزيزيم هميشه دوست داره با ما غذا بخوره. عسل من علي،همش شيرين بازي در مي ياره،همه حركات ،رفتاراش،بازياش قشنگه. علي مامان الان سركاره و دلش برات يه ذره شده .فدات بشم الهي تپلي من ...
17 مرداد 1390

روزهاي با علي بودن

پنج شنيه و جمعه ها كه تعطيلم و با علي خيلي خوبه احساس ميكنم واقعاً مادرم اما شنبه ها خيلي سخته اينكه دوباره 5روز ديگه عليو كمتر ميبينم ناراحتم ميكنه،البته شرايط علي خيلي عاليه چون مهد نميره و پيش مادربزرگش كه عاشقشه ميمونه،باز خدارو شكر يه دلسوز مراقبشه. از دوشنبه ماه رمضان شروع شده و ما فقط پنج شنبه رو افطار جايي دعوت بوديم.ماما اينا دوستا و فاميلو دعوت كرده بودن ،بعد هرگز فاميلو ديديم خوش گذشت.جمعه هم ميخواستيم بريم نمايشگاه قرآن كه تنبلي كرديم راستي علي ما ديگه مرد شده و چهاردست وپا ميره،دستشو ميگيره به ميزو پا ميشه و عاشق اينه كه سرپا بايسته ،يدفعه ميبينه20دقيقه سرپا ايستاده و پاش قرمز شده و ما بزور ميشنوميش. پسرم انقدر خوشروس،5شنب...
15 مرداد 1390

تولد اون یکی مامان جون علی

 با بابا دیروز با خاله علی هماهنگ کردیم برای ماما تولد بگیریم قرار شد خود ماما ندونه ، با هم رفتیم یه هدیه از طرف ٤تامون گرفتیم و کیک بستنی ،بعد رفتیم خونه،ماما خودش نبود وقتی اومد تعجب کرد ما سرزده رفتیم . علی جیمل مامان هم شام با ما کباب خورد  فداش بشم مثل یه مرد نشسته بود و شام میخورد. تا ازش غافل میشدیم میرفت سراغ میز تلویزیون و دم و دستگاهش  عزیرم به هرچی دست میزد پسرخالش هم میومد سراغ اون،تازه چغولیشو پیش مامانم میکرد.   ...
9 مرداد 1390

چهار دست و پا

پنجشنبه تعطیل بودم و با علی تو خونه،بابایی هم رفته بود شرکت پسل مامان هم همش شيطوني ميكرد تا اينكه تلويزيونو روشن كردم تا برنامه كودك ببينه مجري داشت با آهنگ شعر ميخوند علي هم ذوق كرده بود تند تند رفت به سمت تلويزيون اومدم از ذوق كردنش فيلم بگيرم كه علي براي اولين بار چهار دست و پا شد و حركت كرد خيلي جالب بود اتفاقي از اولين حركتش فيلم گرفته بودم. ديروز هم دستاشو گرفت به ميزو سر پا ايستاد ،عكسشو فردا ميذارم، خلاصه جيمل مامان عشق سيم برقه هرجا يه سيم ميبينه بدو بدو ميره سمتش.   پنج شنبه سه تايي رفتيم برون گشتيديديم. رفتيم فروشگاه يكسري خريد كرديم،خيلي وقت بود تي تاپ سالمين نديده بودم ،اونجا ديدم و يه عالمه خريدم ...
8 مرداد 1390

علي هر روز شيرين تر از ديروز

عزيز دل مامان جديداً ياد گرفته 4دست و پا ميشه و از بين پاهاش نگاه ميكنه ،امشب ازش عكس ميگيرم و فردا مي گذارم پايين صفحه. صداهاي قشنگ از خودش در مي ياره. راستي ديشب رفته بوديم خونه مامان جون و باباحاجي علي همه بودن، خانواده زن دايي جون علي از اصفهان اومده بودن، اونا هم مثل زن دايي خيلي مهربون بودن. شب مثل يه مرد پيش بقيه نشستم و شام خوردم مخصوصاً قسمت سيب زميني سرخ كردش كه خيلي خوشمزه بود. شب هم برگشتيم خونه و مثل يه فرشته خوابيد ...
4 مرداد 1390